سردار شهبد در یکی از سخنرانی‌هایش گفته بود: آرزو دارم مفقودالاثر شوم تا شرمنده خانواده‌هایی که جوانان خود را از دست داده‌اند، نباشم.

به گزارش کناره ، زندگی نامه سردار شهید محمدرضا عسگری که چکیده ای از پرونده شهید در بنیاد شهید و امور ایثارگران گرگان و مصاحبه با خانواده و دوستان شهید به دست آمده است.


* تولد شهید و شرایط سخت زندگی خانواده
در ششم مهر 1337 در روستای لیوان‌غربی در شهرستان گرگان به دنیا آمد. خانواده‌اش در زمان تولد محمدرضا شرایط دشواری داشتند و مادر او در دوران بارداری مجبور بود در کنار رسیدگی به امور خانه به صحرا رفته و در کار جمع‌ آوری محصولات کشاورزی به پدرش کمک کند.
محمدرضا، در هفت سالگی وارد دبستان دادگر (سابق) در روستای محل تولد خود شد و دوران ابتدایی را در همین روستا به پایان رساند.

mohammadrezaasgari8723
 
* روایت خواهر شهید از دوران کودکی شهید عسگری
خواهر بزرگش درباره این دوران از زندگی محمدرضا می‌گوید:
در همان کودکی به خاطر علاقه به قرآن، قرائت آن را به خوبی فرا گرفت. بچه فعال و زرنگی بود و از همان دوران احساس مسئولیت می‌کرد. کمتر به فکر بازی بود و همیشه در این اندیشه بود که بتواند کمکی به خانواده بکند، به پدر و مادرش علاقه شدیدی داشت و به آنها احترام می‌گذاشت. تکالیف مدرسه را به موقع انجام می‌داد و پس از آن برای کمک به پدر و مادر به صحرا می‌رفت. به خاطر کمک به پدر و مادر، خود را به آب و آتش می‌زد. مرا محرم اسرار خود می‌دانست و مسائل و مشکلاتش را در میان می‌گذاشت.

محمدرضا، پس از به پایان رساندن دوره ابتدایی به دلیل نبود مدرسه راهنمایی در زادگاهش، برای ادامه تحصیل به بندرگز رفت و در مدرسه دکتر معین آن شهرستان مشغول تحصیل شد. در آنجا اتاقی اجاره کرد اما از پس مخارج آن بر نمی‌آمد. صاحبخانه وقتی متوجه وضعیت نامناسب اقتصادی او شد، نه تنها اجاره‌ای از او نگرفت بلکه کمک هم می‌کرد.
 
* فوت پدر، سختی‌های زندگی و ادامه تحصیل در مدرسه شبانه‌روزی
محمدرضا 17 ساله بود که پدرش را از دست داد. بعد از آن برای اینکه بتواند روزها به کسب و کار بپردازد. شبانه ادامه تحصیل داد. ابتدا آرایشگر شد و پس از آن مدتی قهوه‌خانه‌ای به راه انداخت و زمانی هم بلال‌فروشی می‌کرد. سرانجام، با مرارت و پس از طی دوره متوسطه در 18 سالگی موفق به دریافت دیپلم در رشته علوم طبیعی شد. پس از فارغ‌التحصیلی چون پدر نداشت و سرپرست خانواده بود از انجام خدمت سربازی معاف و در کارخانه رب گوجه‌فرنگی مشغول به کار شد.


* خصوصیات رفتاری شهید عسگری از زبان خواهرش
خواهرش از این دوران چنین می‌گوید:
با علاقه زیادی به تحصیل ادامه داد. قرآن می‌خواند. دلسوز، مومن و مذهبی بود. برای تامین هزینه‌های زندگی فعالیت می‌کرد. هرگز نماز و روزه‌اش قضا نشد. بیشتر کتاب‌های مذهبی می‌خواند. اهل معاشرت بود و با دوستان رفت و آمد داشت. به افراد مومن و مذهبی علاقه‌مند بود و از افراد بدحجاب و لاابالی تنفر داشت. ابتدا سعی می‌کرد با نصیحت، آنها را اصلاح کند و اگر قابل اصلاح نبودند قطع رابطه می‌کرد.


با آغاز انقلاب اسلامی و اوج‌گیری مبارزات مردم ایران علیه رژیم شاه، محمدرضا نیز به صف مبارزان پیوست. بعد از پیروزی انقلاب با همه توان، خود را وقف دفاع از نظام جمهوری اسلامی ایران کرد.
 

شهید,شهادت,مفقود الاثر,مفقود الجسد,شهید محمد رضا عسگری,لشکر 25 کربلا,دفاع مقدس,قلاویزان,مهران,عملیات کربلای یک


* نقش شهید عسگری در سرکوب ضدانقلاب گنبدکاووس
در 14 مهر 1358 به عضویت سپاه پاسدران انقلاب اسلامی بندرگز درآمد.
در اوایل پیروزی انقلاب که ضدانقلابیون در شهر گنبدکاووس، جنگ مسلحانه به راه انداخته بودند محمدرضا عسگری در سرکوبی آنها نقشی تعیین‌کننده داشت.
پس از پایان درگیری‌ها به اتفاق سایر پاسداران انقلاب اقدام به جمع‌آوری سلاح‌هایی کرد که در منطقه به خصوص در آق‌قلا پخش شده بود، این اقدام نقش موثری در ایجاد آرامش در منطقه و برهم خوردن نقشه‌های ضدانقلاب داشت.
با تشدید بحران کردستان محمدرضا به آن منطقه عزیمت کرد.
 
 
* مراسم ازدواج بسیار ساده
در سال 1359 با خانم صدیقه درباری طی مراسم ساده‌ای ازدواج کرد.
خواهرش می‌گوید:
مراسم ازدواج بسیار ساده و با صرف شیرینی و میوه برگزار شد. با همسرش مهربان و خوش‌رفتار بود. در دوران جنگ خودش در جبهه و همسرش در پشت جبهه برای جنگ فعالیت می‌کردند.

شهید,شهادت,مفقود الاثر,مفقود الجسد,شهید محمد رضا عسگری,لشکر 25 کربلا,دفاع مقدس,قلاویزان,مهران,عملیات کربلای یک
 
* شروع زندگی مشترک از زبان همسرش
همسرش درباره نحوه آشنایی و شروع زندگی مشترک با وی می‌گوید:وقتی در بندرگز، سپاه پاسداران تشکیل شد به عنوان نیروی داوطلب جذب این نهاد شدم. در همین دوران با آقای عسکری آشنا شدم. ارزش‌های معنوی او باعث شد که به درخواست ازدواج او پاسخ مثبت بدهم. در طول زندگی مشترک با هم تفاهم کامل داشتیم تا دو ماه قبل از شهادت، مستاجر بودیم ولی در آخرین سفر به جبهه وسیله نقلیه خود را فروخت و با پول آن خانه‌ای خرید.
 
* ویژگی‌های اخلاقی شهید عسگری از زبان همسرش
خانم درباری، ویژگی‌های اخلاقی محمدرضا عسگری را چنین توصیف می‌کند:
بسیار نرم خو و مهربان بود با اینکه دست ما تهی بود سعی می‌کرد دست دیگران را بگیرد. متواضع و فروتن بود. در امور منزل به من کمک می‌کرد به بسیجی‌ها به شدت علاقه داشت و همیشه می‌گفت: آنها در جبهه افراد گمنامی هستند که مخلصانه تلاش می‌کنند.
کمتر عصبانی می‌شد مگر آنجا که احکام و قوانین الهی فراموش می‌شد. وقتی عصبانی می‌شد به نماز پناه می‌برد. در برخورد با مشکلات صبور بود. چون اهل تظاهر و ریا نبود مردم از صمیم قلب او را دوست داشتند.
 
* آرزو داشت مفقودالاثر شود
همیشه توصیه می‌کرد که از روحانیت اصیل جدا نشوید. ملاک را تایید حضرت امام (ره) می‌دانست و می‌گفت: از خط قرآن و اسلام جدا نشوید. در آخرین سفری که به مازندران داشت در یکی از سخنرانی‌هایش گفته بود: آرزو دارم مفقودالاثر شوم تا شرمنده خانواده‌هایی که جوانان خود را از دست داده‌اند، نباشم.

با شروع جنگ، عسگری در جبهه‌های نبرد حضور یافت و برای اینکه بیشتر بتواند در خدمت جنگ باشد خانواده خود را به اهواز منتقل کرد و در آنجا ساکن شدند.
 
* تولد نخستین فرزندش در سال 1360
در 16 خرداد 1360 اولین فرزند او به دنیا آمد که برای او نام بنت‌الهدی را برگزیدند.
بنت‌الهدی درباره پدرش می گوید:
پدرم به جبهه علاقه داشت. همیشه می‌گفت چون در زمان امام حسین (ع) نبوده است که به (ندای آن حضرت) لبیک بگوید، می‌خواست جبران کند. موقعی که می‌خواست به جبهه برود می‌گفت: حرف‌های مادر را گوش کن. او را اذیت نکن. وقتی از جبهه بر می‌گشت برایم اسباب بازی می‌خرید. مهربان بود و عصبانی نمی‌شد.
 
* پنج اسفند 1360 به عنوان معاون رئیس ستاد لشکر 25 کربلا
محمدرضا عسگری به خاطر اخلاص، شجاعت و لیاقتی که داشت در پنج اسفند 1360 به عنوان معاون رئیس ستاد لشکر 25 کربلا انتخاب شد.


* از فرصت‌طلبان تنفر داشت
سردار رحیمیان یکی از همرزمان عسگری می‌گوید:
دارای روحیه شادابی بود و در مواقع بحرانی و در زمان انجام عملیات‌ها روحیه ایثارگری او باعث رفع مشکلات می‌شد. به نیروهای بسیجی به شدت علاقه‌مند بود. از کسانی که تابع‌ ولایت و اهل جبهه و جنگ نبودند و همچنین کسانی که از فرصت دفاع مقدس سوءاستفاده می‌کردند و به فکر درآمد بودند تنفر داشت.
اگر فراغتی می‌یافت به مطالعه کتاب‌های مذهبی می‌پرداخت. گاهی به همراه دیگر براردان به ملاقات علما و بزرگان شهر قم می‌رفت. بعضی اوقات هم در منطقه جنوب به حضور آیت‌الله‌ موسوی‌جزایری امام جمعه اهواز و نماینده ولی‌فقیه در استان خوزستان، آیت‌الله طباطبایی در دزفول و آیت‌الله شوشتری در شهرستان شوشتر می‌رسید.

در اولین روز سال 1363 فرزند دوم او که پسر بود به دنیا آمد و نام محمد را بر او نهادند.
 
* انتصاب فرماندهی تیپ دوم از لشکر 25 کربلا در سال 1363
عسگری تا 31 خرداد 1363 همچنان معاون رئیس ستاد لشکر بود تا اینکه در دوم مهر 1363 به فرماندهی تیپ دوم از لشکر 25 کربلا منصوب شد.
 
* با حضور در بین بسیجی‌ها احساس آرامش می‌کرد
تقی ایزد یکی از همرزمان عسگری در مورد وِیژگی‌های این شهید می‌گوید:
به اصول اعتقادی، مذهبی و سیاسی پایبند بود. با وجود اینکه از خانواده و زندگی خوبی برخوردار بود وقتی بعد از گذشت سه ماه به مرخصی می‌رفت هنوز مدت مرخصی به پایان نرسیده به جبهه باز می‌گشت.
می‌گفت: هر وقت در میان بسیجی‌ها هستم احساس آرامش می‌کنم، بسیجی‌ها پرورش‌یافته مکتب امام خمینی هستند و به معنای واقعی کلمه (به ندای امام) لبیک گفته‌اند.
بارها به من توصیه کرد که با کسانی دوست باش که امتحان خود را پس داده‌اند. به برپایی دعای کمیل در سطح تیپ اهمیت می‌داد و با فراهم کردن امکانات برای فرماندهان گردان‌ها از آنها خواست که روزهای جمعه نیروها را به نماز جمعه شهرهای مجاور ببرند. خودش نیز در این مراسم، حضور می‌یافت.
تاکید می‌کرد که نیروها در اوقات فراغت برنامه داشته باشند و بر انجام ورزش‌های رزمی تاکید داشت.
گاهی از افراد می‌خواست با هم کشتی بگیرند.
پیرو ولایت فقیه بود و همیشه می‌گفت اگر ما در خط ولایت فقیه هستیم باید دستورات او را اطاعت کنیم.
از خداوند می‌خواست توفیق دهد به عهدی که با او بسته است وفادار بماند. در برخورد با مشکلات سخت و در مواقع بحرانی خونسرد بود. در عملیات والفجر هشت یکی از پاسگاه‌های عراقی تا ساعت دو بعد از ظهر مقاومت کرد و باعث به شهادت رسیدن تعدادی از رزمندگان شد، او در محل درگیری حضور یافت و در آن شرایط دشوار با سازماندهی نیروها و دادن روحیه به آنها و هدایت و فرماندهی آنها موفق شد پاسگاه عراقی را که از نیروی زیادی برخوردار بود، تصرف کند.
اگر بی‌انضباطی مشاهده می‌کرد، عصبانی می‌شد.


 
*فرماندهی از روی برانکارد
غلامرضا عسگری می‌گوید:
در عملیات والفجر چهار سردار عسگری فرمانده تیپ بود که در اثر تصادف زخمی شد و کمر و پایش به شدت آسیب دید. ولی با همان حال در منطقه علمیاتی حضور یافت و عملیات را از روی برانکارد فرماندهی می‌کرد. در آن عملیات رزمندگان به پیروزی‌های مهمی دست یافتند.

عسگر قلی‌پور یکی از اعضای تیپ یکم لشکر 25 کربلا – درباره محمدرضا عسگری می‌گوید:
در سال 1361 زمانی که تازه وارد گرگان شدم در پی خانه استیجاری می‌گشتم اما موفق نشدم. بعد از ظهر روزی به همراه عسگری با موتور در پی این کار رفتیم. ولی آن روز هم موفق نشدیم. به من گفت: اگر مایل هستید بیایید در خانه‌ای که من زندگی می‌کنم ساکن شوید و من به خانه دیگری که وسعت کمتری دارد می‌روم.
 
*مبارزه با منافقین
قلی‌پور همچنین می‌گوید:
در درگیری با منافقین در خیابان بوعلی گرگان در کنار عسگری بودم. هدایت عملیات را او بر عهده داشت با بلندگوی دستی منافقین را دعوت به تسلیم می‌کرد و می‌گفت: تسلیم شوید که با خشم حزب‌الله طرف خواهید شد و شما را نابود خواهیم کرد.

قلی‌پور در بیان خاطره دیگری از محمدرضا عسگری می‌گوید:
در عملیات والفجر هشت در بحبوحه درگیری و در زمانی که آتش دشمن در منطقه کارخانه نمک، سنگین بود هنگام صبح دیدم که ایشان یک کیسه بر دوش خود گذاشته و با خود می‌برد. جلو رفتم و دیدم در کوله پشتی گلوله‌های آرپی‌جی است. گفتم آقای عسگری شما رئیس ستاد لشکر هستید نیاز نیست این کارها را انجام دهید. گفت: من این کار را می‌کنم تا دیگران هم انجام دهند.

*استفاده از نظرات منطقی دیگران در اجرای ماموریت‌ها
سردار رحیمیان می گوید:
در کارهای جمعی نظر دیگران را جویا می‌شد. اگر ماموریتی به لشکر واگذار می‌شد در جلسه مطرح می‌کرد و از دیگر فرماندهان می‌خواست نظرشان را طرح کنند. اگر با نظرات منطقی مواجه می‌شد آنها را در تصمیم‌گیری خود مورد توجه قرار می‌داد. با همه افراد به یک نحو برخورد می‌کرد مثلا با افراد بسیجی تحت امر همان برخورد را داشت که با فرمانده و معاون لشکر داشت.
 
*همیشه به فکر آسایش دیگران بود
تقی ایزد، درباره دیگر خصوصیات سردار عسگری می‌گوید:
در کارهای جمعی اهل مشورت بود. ابتدا نظر دیگران را جویا می‌شد سپس تصمیم آخر را می‌گرفت. همیشه به فکر آسایش و تامین نیازمندی‌های رزمندگان بود و تلاش می‌کرد تا حد امکان نیازهای آنها را تامین کند.
*کباب با سنبه کلاشینکف
در عملیات فاو در جاده شنی در زیر آتش شدید دشمن و در حالی که تا زانو در گل فرو رفته بود، مقداری کنسرو غذا بر دوش خود حمل می‌کرد و به خطوط اول برای رزمندگان می‌آورد. می‌گفت بچه ها گرسنه هستند اجازه بدهید سیر شوند و با روحیه بهتر بجنگند. همچنین در دشت فاو کنار ام‌القصر (چهار راه صدام) که مشهورترین و خطرناک‌ترین نقطه عملیاتی بود به من گفت: جعبه‌های مهمات را جمع و آتش بر پا کن. می‌خواهم به بچه‌ها کباب بدهم. دشمن در 200-300 متری ما بود. گفتم سیخ نداریم. سنبه کلاشینکف را گرفت و به جای سیخ از آن استفاده کرد و کباب درست کرد. گفتم امکان دارد دشمن متوجه شود. گفت مهم نیست. دشمن فکر می‌کند انبار مهمات آتش گرفته است.
سرانجام سردار عسگری در 10 تیر 1365 در علمیات کربلای یک در دشت مهران در قلاویزان به شهادت رسید. پیکر او در منطقه عملیاتی باقی ماند و مفقودالاثر شد.
 
* شهادت او برای رزمندگان بسیار تاسف‌آور بود
تقی ایزد درباره نحوه شهادت او می‌گوید:
ایشان به اتفاق یکی دیگر از برادران به طرف قله قلاویزان که از ارتفاعات بسیار خطرناک و مشرف به دشت مهران است می‌روند. ظاهران گلوله توپی می‌آید و در کنار آنها منفجر می‌شود و بدن آنها را می‌سوزاند. احتمالا جنازه او را اشتباهی به جای دیگری انتقال داده‌اند و یا به عنوان مفقودالاثر (شهید گمنام) دفن شده است.
شهادت او برای رزمندگان بسیار تاسف آور بود.
 
* شهید عسگری یکی از ستون‌های لشکر 25 کربلا
سردار مرتضی قربانی فرمانده وقت لشکر 25 کربلا می‌گوید: اگر لشکر کربلا چهار ستون داشت، یکی از این ستون‌ها سردار عسگری بود.
به خانواده عسگری به پاس صبر و استقامت که در راه انقلاب و جنگ از خود نشان دادند. از طرف فرمانده کل قوا حضرت آیت‌الله خامنه‌ای نشان فتح اعطا شد.
خانم صدیقه بهرامی مادر شهید محمدرضا عسگری پس از پنج سال انتظار در حالی که مراسم تشییع جنازه شهید تندگویان وزیر نفت سابق را از تلویزیون تماشا می‌کرد، جان به جان آفرین تسلیم کرد.

شهید,شهادت,مفقود الاثر,مفقود الجسد,شهید محمد رضا عسگری,لشکر 25 کربلا,دفاع مقدس,قلاویزان,مهران,عملیات کربلای یک

 

 

سخنرانی سردار شهيد محمد رضا عسگری در جمع بسيجيان، در ميدان جنگ:

امروز همه اين‌ها دست به دست هم داده‌اند. امروز امريكا نيز احساس خطر می‌كند، اسرائيل، اين تجاوزگر قرن نيز خود احساس خطر می‌كند. برای همين می نشينند كنار هم، با هم هماهنگی می‌كنند.

برای خروج مردم از هويت خويش، از اصل خويش، از متن انقلاب، دارند برنامه می‌نويسند. اين‌ها می‌خواهند انقلاب نباشد، می‌خواهند كه مردم در صحنه نباشند، در خارج از متن انقلاب باشند؛ چون تجربه كردند كه در هر انقلابی در تاريخ بشريت، اگر مردم از صحنه خارج شدند، آن انقلاب شكست خورده است. در صحنه ماندن مردم چيست؟ آيا در صحنه ماندن اين است كه در تظاهرات شركت كنيم و شعار بدهيم و بس؟

خير، اين در صحنه ماندن يک امت اسلامی، در يک حكومت الهی نيست. امت اسلام در حكومت الهی بايد زير يک تشكل و تشكيلات سازماندهی شود. در صحنه ماندن ما آن روزی است كه ما در یک تشكيلات سازماندهی شويم.

ابرقدرت‌ها و تمام مغزهای متفكر كافر دنيا، وقتی كوچک‌ترين عمليات از سوی ما می‌شود، تمام مغزهای دنيا را در يک جا جمع می‌كنند، مثل بغداد و تصميم می‌گيرند. ما هم نياز به يک تشكل داريم، نياز به يک انسجام داريم. همه ما بايد در يک تشكيلات مهيای انجام كارها شويم. با وحدت و هماهنگي و اطاعت امركردن از ولايت. به قول قرآن، مهيا شدن هم بايد طوری باشد كه دشمنان بترسند، وحشت كنند. در آن صورت می‌گويند، اين يک تشكل قوی اسلامی است، می‌ترسند و ما پيروز می‌شويم.

تنها در صحنه ماندن، در تظاهرات شركت كردن، شعار دادن، پيروزی نمی‌آورد. فرمان امام در تشكيل بسيج، ارتش بيست‌ميليونی چيست؟ الآن ما فقط سه‌ميليون بسيجی داريم. ديديد وقتي امام دستور تشكيل بسيج را دادند، چه اتفاقی افتاد؟ وضعيت جنگ 180 درجه برگشت به طرف ما و ما پيروز شديم. با همين فرمان امام بود كه كمر دشمن شكست، از ارتش بيست‌ميليونی ترسيدند.

اصلاً از بسيج، از تفكر آن می‌ترسند. تفكرِ بسيجی برآمده از آرمان‌های حضرت امام خمينی. ما به ‌واسطه همين تشكيلات بسيج، توانستيم اين قدرت‌ها را شكست بدهيم. آيا واقعاً همه مردمی كه اين همه برای انقلاب زحمت كشيدند و بعد از انقلاب در صحنه درگيری با گروه ها مقاومت كردند، امروز توانستند در درون اين تشكيلات راه پيدا كنند؟ نكند روزی كه امام دستور بسيج عمومی را بدهند، هنوز يک سری به دنبال ياد گرفتن اسلحه باشند؟ چرا نمی‌رويد سراغ اين تشكل‌ها؟

امروز استكبار در حال انديشيدن به بيست سال ديگر است كه شما را از صحنه انقلاب و بسيج بيرون كند. برويد و بسيجی باشيد. تنها نام بسيجی روی خودمان گذاشتن هم چيزی را درست نمی‌كند، بايد تفكر بسيجی را گسترش داد. دشمن از همين تفكر می‌ترسد...

دیدگاه‌ها   

0 #1 مهدی 1395-10-12 22:38
سلام.پدرم که از اقوام ایشان است تعریف میکند که هر وقت به روستا (لیوان غربی)می آمد چند نفر از اهالی را با خود به جبهه می برد.ایشان مایه افتخار استان گلستان است
نقل قول کردن

نوشتن دیدگاه


تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

تازه ترین اخبار