ماجرای اهدا پول به شیخ حسنعلی نخودکی، توسط امام زمان(عج) و برکات حاصل از این پول را در اینجا بخوانید.

 به گزارش کناره  مرحوم حاج شیخ حسنعلی نخودکی می‌گفت: «برای مسئله ای یکسال تمام به عبادت و ریاضت مشغول شدم و درخواست من این بود که شرفیاب حضور حضرت ولیّ عصر(عج) شوم و سرمایه‌ای از آن حضرت بگیرم».

آیت‌الله نخودکی، این ماجرا را اینگونه روایت می‌کند: پس از یک سال، شبی به من الهام شد که فردا در بازار خربزه فروشان اصفهان اجازه ملاقات داده شده است. در اصفهان بازارچه ای بود که تمام دکّانهای اطراف آن خربزه فروشی بود، و بعضی هم که دکّان نداشتند خربزه را قطعه قطعه می‌کردند و در طبقی می‌گذاشتند و خورده فروشی می‌کردند.

فردای آن شب، پس از غسل کردن و لباس تمیز پوشیدن با حالت ادب، روانه بازار شدم. وقتی داخل بازار شدم از یک طرف حرکت می کردم و اشخاص را زیر نظر می‌گرفتم؛ ناگاه دیدم آن دُرّ یگانه عالم امکان، در کنار یکی از این کسبه فقیر که طبق خربزه فروشی دارد، نزول اجلال فرموده است. مؤدّب جلو رفتم و سلام عرض کردم. جواب فرمودند و با نگاه چشم فرمودند: «چه می خواهی؟»، عرض کردم: «استدعای سرمایه ای دارم.» آن حضرت خواستند جندک (پول خورد آن زمان) به من عنایت کنند، من عرض کردم: «برای سرمایه می خواهم.»، پس از پرداخت آن خودداری فرمودند و مرا مرخّص کردند.

وقتی به حال طبیعی آمدم فهمیدم که هنوز قابل نیستم. لذا یک سال دیگر به عبادت و ریاضت به منظور رسیدن به مقصود مشغول شدم. پس از آن روز گاهی به دیدن آن مرد عامی خربزه فروش می رفتم و گاهی به او کمک می‌کردم. روزی از او پرسیدم: «آن آقا که فلان روز این جا نشسته بودند چه کسی هستند؟»، گفت: «او را نمی شناسم، مرد بسیار خوبی است گاه گاهی این جا می‌آید و کنار من می‌نشیند و با من دوست شده است. بعضی از اوقات که وضع مالی من خوب نیست به من کمک می کند.»

سال دوّم تمام شد، باز به من اجازه ملاقات در همان محلّ عنایت فرمودند. در این دفعه آدرس را می دانستم، مستقیماً به کنار طبق آن مرد رفتم و دیدم حضرت روی کرسی کوچکی نزول اجلال فرموده است. سلام عرض کردم، جواب مرحمت فرمودند و باز همان چند جندک را مرحمت فرمودند و من گرفته سپاسگزاری کردم و مرخّص شدم. با آن پول اندک مقداری پایه مهر خریدم و در کیسه ای ریختم، و چون فنّ مهر کنی را بلد بودم هر چند وقت، کنار بازار می‌نشستم و چند عدد مهر برای مشتری‌ها می‌کندم، البته به قدر حدّاقلی که به آن قناعت می‌شود، و از آن کیسه که در جیبم بود پایه مهر بر می‌داشتم بدون آنکه به شماره آن‌ها توجّه کنم.

سال‌های سال کار من موقع اضطرار استفاده از آن پایه مهرها بود و تمام نمی‌شد و در حقیقت در سر سفره احسان آن بزرگوار مهمان بودم.

انتهای پیام/

نوشتن دیدگاه


تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

تازه ترین اخبار