اینجا ایستگاه آخر زندگی است اما کودکانی در اینجا برای تداوم حیات تلاش می کنند و برای گذران زندگی با ریختن یک بطری آب بر سر مزارها مبلغی از بازماندگان دریافت می کنند.

به گزارش گلستان کناره به نقل از قابوس نامه، غروب ۵ شنبه است و پرده ای از داستان زندگی بلال و ستاره دو کودک گنبدی در آرامستانی تاریک به نمایش گذاشته شده است.

برای همصحبتی با آنها کنجکاو می شوم و مانند همیشه این افکار به سراغم می آید که باز هم شاید کودکی برای کار از شادی و نشاط کودکانه در مدرسه باز مانده باشد.

پسربچه با اشاره به سمت من می آید و مزاری را که در کنارش نشسته ام می شوید .کنجکاوتر نگاهش می کنم و نامش را می پرسم می گوید: “بلال”.

می پرسم چند سال داری و او می گوید کلاس پنجم هستم!

IMAG0835 امیدوار شدم که در کنار کار، مدرسه هم می رود و او ادامه داد کارنامه ام خیلی خوب است و می خواهم معلم شوم.

وقتی امید به زندگی را در چشمانش دیدم از دلیل کار کردنش پرسیدم و او گفت که چندسالی است پدرش را از دست داده است و مادرش هم بیمار است . به همین دلیل بلال و خواهرش پنج شنبه ها به امامزاده یحیی بن زید(ع) می آیند و با شستن مزارها کمک خرج خانواده اند.

IMAG0834

بلال می گوید با یارانه زندگی می کنند و البته مبلغی هم کمیته امداد به آنها کمک می کند ولی کفاف زندگیشان را نمی دهد و مادرش هم بیمار است و توان کار کردن ندارد.

بلال به سمتی دیگر اشاره می کند و ادامه می دهد خواهرم هم همراه من است، او هم مزار می شوید. فکر می کردم این کودک هم مانند همه کودکان کار کمرو و خجالتی باشد اما او از کار کردن لذت می برد و می گفت حتما درسم را ادامه می دهم تا معلم شوم و سپس بلافاصله پرسید می خواهی خواهرم را هم صدا بزنم با او هم حرف بزنی؟

IMAG0848

با پاسخ مثبت من از ما دور شد و به سمت دختر بچه ای که آنطرف تر در حال شستن مزاری بود رفت و هر دو با هم برگشتند.

اسمش ستاره است و لبخند زیبایی که به لب دارد با تاریکی و وهم بودن در کنار مردگان پارادوکسی را در ذهن می سازد. به من سلام می دهد و با همان لبخند زیبا در مقابلم می نشیند.

پرسیدم کجا زندگی می کنید؟ هر دو باهم پاسخ می دهند افغان آباد، اما افغانی نیستیم و شناسنامه هم داریم ولی چون پرداخت اجاره خانه در شهر برایمان سخت است در آنجا زندگی می کنیم .

ستاره کلاس دوم است. او هم که مدرسه را خیلی دوست دارد ومی گوید: برای خرجی خانه مجبوریم کار کنیم.اما من می خواهم درس هم بخوانم تا دکتر شوم و مادرم را درمان کنم چون الان پولی برای درمان او نداریم.

می پرسم امروز چیزی هم کاسب شدید؟ ستاره که اینبار لبخندش به خنده تبدیل شده پاسخ می دهد همیشه تا ۲۰ هزار تومان کار می کنیم و بر می گردیم خانه و امروز ۲۵۰۰ تومان از ۲۰ هزار تومان کم داریم.

IMAG0845

دستمزد شستن مزاری را که در کنارش بودم را می دهم و از آنها خداحافظی می کنم اما اراده این دو کودک و نگاه پر از امید آنها من را در فکر فرو می برد که این اراده تا چند سال در مقابل ناملایمات دوام خواهد آورد؟ و چه تضمینی برای حفظ این اشتیاق به تحصیل کودکانی است که برای به دست آوردن تنها ۲۰ هزار تومان حاضرند نشاط و انرژی کودکانه خود را در کنار مردگان سپری کنند؟

نشاطی که دیگر به غیرتی برای ستیز با ناملایمات تبدیل شده است و تمام انرژی آنها که باید در بازیهای کودکانه صرف شود در دویدن به سوی مزارهایی خلاصه شده است که بازمانده ای در کنارش نشسته ، به این امید که شاید برای شستن مزار عزیرش آنهم با اصرار کودکانه آن حاضر شود تنها ۵۰۰ تومان به او بدهد.

شاید این گزارش در نظر برخی ناشی از یک نگاه احساسی و ژورنالسیتی صرف باشد اما این واقعیت است که اینجا کودکانی هستند که در غفلت ما برای برآوردن حداقل نیازهایی که فرزندان ما بدون هیچ دغدغه ای در اختیار دارند، فرصت های کودکی خود را با چند برگ اسکناس معامله می کنند.

انتهای پیام/

نوشتن دیدگاه


تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

تازه ترین اخبار