اینجا نه سیستان است و نه کردستان ... نه جاده بیابانی دارد و نه صعب العبور و کوهستانی است.
به گزارش کناره فعال رسانه ای بندرگز در یادداشتی آورد: اینجا گلستان است ... روستای حسین آباد، بیخ گوش بندرگز
اینجا ۲۶ خانوار، بیش از ۱۰ سال است که گاز خانگی ندارند.
وارد خانه که می شوی بوی نفت می آید. گوشه حیاط پر شده از پیت های پلاستیکی نفت با همان منظره ساده و با طراوت دهه های ۶۰ و ۷۰
پیر زنی عصا به دست، با صفا و صمیمی تو را به پیش می خواند: خوش آمدی پسرم ...
قدمتان رو چشم ...
چه بگویم، خیلی ها آمدند و قول دادند و رفتند .
وقتی نمی شود، خب نمی شود دیگر ...
لابلای گلایه ها نفسش گرفت. خود را به روی عصای چوبی آوار کرد تا نقش بر زمین نشود.
خواستم کمک کنم که بنشیند . گفت : سه ماه قبل جراحی قلب باز انجام داده است .
می گوید دود چراغ نفتی امانش را بریده است.
ناراحت شدم ...
گفت: ما افغانی هم نمی شویم . آنها گاز دارند ما نداریم.
حالم گرفته شد ...
رئیس شورای روستا گفت: حاج خانم، مادر شهید است .
منقلب شدم ...
به جای برخی مسئولان نالایق خجالت کشیدم. مانده بودم چه بگویم
ده سال است که مادر یک شهید از نعمت گاز طبیعی در خانه بی بهره است در حالی که چند متر آنسوتر، همسایه هایش سال هاست که دود چراغ نفتی و کپسول گاز و آبگرمکن نفتی را از یاد برده اند .
این همه بی توجهی ... مگر می شود؟
حرف آخرش این بود: به ما گفتند در حریم لوله گاز سراسری هستید. نمی شود. خطرناک است. آخر یکی نیست به آقای رئیس بگوید مادر پیر داری ؟
داغ جوان دیده است؟ قلبش را جراحی کرده است ؟ عصا به دست شده است ؟ تنها زندگی کرده است ؟ این روزها در صف نفت و کپسول گاز ایستاده است؟
شاید این هم تقدیر است. باید بسوزیم و بسازیم .
به هم ریختم ...
کاش برخی مسئولان ما کمی غیرت داشتند
کارم از ماموریت اداری و تهیه گزارش خبری گذشته است. عهد کردم تا شعله های گاز را در خانه اش نبینم و پیت های نفت و کپسول گاز را جمع نکنم ساکت ننشینم و دست از پیگیری رسانه ای بر ندارم.
هزینه اش هر چه می خواهد باشد
اسماعیل البرزی
/انتهای پیام