یک سال و نیم است دانشجوی اینجا هستم؛ اما فقط چند ماهیست که با شهدا مأنوس شدم قبل از آن هم با آنان غریبه بودم هم بنا بر اعتقادات خانوادگی اصلا به شهدا اعتقادی نداشتم؛ اما الان هفت ماه است که....
به گزارش کناره، تا راهروی طویل منتهی به محوطه مرکزی دانشگاه را طی کنم به این فکر بودم که چطور هم از مراسم دومین سالگرد دو شهید گمنام دانشگاه علوم پزشکی گلستان فیض و لذت ببرم هم خبر تهیه کنم، تا اینکه یکی از دخترهای دانشجو در مسیری که برای دانشجویانِ مهمانِ برنامه تعبیه کرده بودند به من خوش آمد گفت و از من خواست بروم و ابتدا پذیرایی شوم.
پذیرایی آنان کیک یزدی با چای داغ بود، یکی از همان دخترهای دانشجو که روی چادرهایشان برگه «خادم الشهدا» نقش بسته بود، قبل از اینکه پذیرایی شوم یک کلاه خود پر از برگههایی که مثل طومار پیچیده شده بود را جلوی روی من گرفت و گفت خواهرم نیت کن و قبل از هر چیز به شهدا تفأل بزن و بعد چایی شهادت رو بنوش! من هم که اسم فال و شنیدم و از شهدا جنبه دستگیری و شفاعتشان را دوست داشتم چشمهایم را سریع بستم و هزار آرزوی مادی را ورق زدم و یک برگه کشیدم؛ عجیب نبود که شهیدی که حالا معتقدم قطعا یکی از دعوت کنندگان من به مراسم بود نسبت به فریفتگی دنیا و غرق شدن در تعلقات دنیوی به من هشدار بدهد.
پیامی که شهید سیدرضا علوی در فال به من متذکر شده بود را در ذهنم مرور میکردم و برای اینکه قبل از شروع رسمی مراسم زیارتی کرده باشم به سمت قبور دو شهید گمنام دانشگاه راه افتادم؛ مسیر منتهی به مقبره شهدا پر از فانوسهای کوچک بود که تابلوهای کنار راه که هر کدام حاوی یک پیام بود را روشن میکرد، جالبترین تابلو تابلوی «استکبار جهانی» بود که کوچکتر از همه و پشت سیم خاردارها گذاشته بودند و اطراف آن نیز تمثال چند رزمنده با همان لبخندهای خاص خودنمایی میکرد.
برخی از تابلوها که وصیت نامه شهدا روی آن نقش بسته بود را نخوانده گذراندم تا زودتر به یادمان شهدا برسم که تابلوی بزرگ «حال نداری ثواب کنی گناه نکن» باعث شد خودم را جمع و جور کنم و بروم داخل، دانشجویان زائر آنقدر در رفت و آمد بودند که سریع فاتحه ام را خواندم و به سمت نمازخانه (محل برگزاری رسمی مراسم) راه افتادم.
جمعیت داخل نمازخانه کمتر از جمعیت اطراف قبور شهدا بود؛ البته مراسم که کم کم شروع شد جمعیت نیز بیشتر شد تا جایی که برخی پشت در ماندند؛ کنار دکور مراسم عبارت معروف «شهدا افتادند تا ما بلندتر بایستیم پس بنگر کجا ایستادهای» نوشته شده بود و جالبتر از آن عبارتی بود که دانشجوها با قلم درشت و قرمز و با یک «یا حسین (ع)» زیر آن نوشته بودند: «ما ایستادهایم».
مجری مراسم در همان ابتدا نامهای از شهدا خطاب به دانشجویان دانشگاه علوم پزشکی گلستان خواند که در بخشی از آن نوشته شده بود: از همکلاسی آسمانی به هم کلاسی زمینیام! راستش را بخواهید هر جا که میگویید جای شهدا خالی ما کمی می خندیم جای ما خالی نیست، ما جای خالی شما را احساس میکنیم، ما خیلی وقتها برای شما غصه میخوریم، برایتان گریه میکنیم و همین الانی که مهمان ما هستید، نگرانیم که نکند مواظب خودتان و دلتان نباشید.
از هم کلاسی آسمانی به هم کلاسی زمینی؛ آمدهاید که چه بشنوید؟ ما که هر صبح و ظهر و شام با شما حرف میزنیم، با مزارمان، با عکسهایمان، با چفیه و پلاک و استخوانمان شبانه روز هزارها حرف نگفتنی را علنی و درگوشی به شما میگوییم، ما دو شهید از منطقهای به نام شلمچه آمدیم، از مکان مقدسی که هر شب جمعه مادر سادات ما را تیمار میکرد به دانشگاه شما آمدهایم تا جای شما خالی نماند نه جای ما، این یادوارهها مراسمی است که ما برای شما گرفتهایم تا حواستان به دلهایتان باشد.
از همکلاسی آسمانی به هم کلاسی زمینی؛ از شلمچه آمدیم تا رشته تحصیلی شما «حب الحسین (ع)» شود و دانشسرایتان دانشسرای عشق و جنون، یعنی کربلا..
بعد از تلنگرهای مجری، حجت الاسلام وحید حجتی در سخنرانی خود از معرفت شهدا نسبت به خدا گفت و دانشجویان را با حس و حال رحمانی خدا و شهدا آشنا کرد و ابراز داشت که اگر خدا را بشناسید مانند شهدا فدایی این خدا خواهید شد و بعد از آن طبق آیه «وَلا تَحسَبَنَّ الَّذينَ قُتِلوا في سَبيلِ اللَّهِ أَمواتًا ۚ بَل أَحياءٌ عِندَ رَبِّهِم يُرزَقونَ» تازه آن موقع زنده میشوید.
بعد از مداحی و سینه زنی سراغ دانشجویان رفتم تا حس و حال آنان را جویا شوم، معظمه حقیقی دانشجوی دانشگاه علوم کشاورزی و منابع طبیعی گرگان بود که خود را به این دانشگاه برای شرکت در مراسم سالگرد شهدای گمنام رسانده بود، دلیل حضورش را که شاید بگویید آن وقت شب با آن مسافت طولانی خیلی ضروری به نظر نمیرسید را پرسیدم.
حقیقی در پاسخ گفت: شرکت در مراسم شهدا دلیل خاصی ندارد، عشق ما را به این سمت کشاند، حرفی نمیتوانم بزنم جز «عشق»، معتقدم با پای خودم هم نیامدم و این یک دعوت بود.
وی افزود: از شهدا ضمن شفاعت، میخواهم همانطوری که مرا به این مراسم دعوت کردند حتما برنامه پیاده روی اربعین به کربلا را نیز برایم جفت و جور کنند.
این دانشجو که حاجت کربلا اشکش را جاری ساخت، ادامه داد: من توی غربت بودم، توی یک تنهایی عمیق، و الان با وجود غربت این دو برادر گمنام متوجه شدم حس تنهایی حسی باطل بود.
حقیقی خاطرنشان کرد: هر چه فکر میکنم فلسفه گمنامی این دو شهید و شهید دانشگاه خودمان را نمیفهمم، همیشه میگویم اینها چه معاملهای با حضرت زهرا (س) کردند که به اینجا رسیدند این اصلا قابل درک نیست اینها اینگونه گمنام با دو تکه استخوان و برخی حتی مفقودالاثر.
این دانشجو با بیان اینکه وظیفه سنگینی در قبال شهدا داریم، گفت: حس میکنم آدم مردهای هستم و با یاد این شهدا زنده میشود من نه تنها روی دیگران نمیتوانم تاثیرگذار باشم بلکه حتی یک هزارم هم برای رشد و نجات خودم تلاش نمیکنم اما این شهدا با دو تکه استخوان غم غربت، غم تنهایی، غم دلتنگی و دلمردگی را از همه میگیرند.
حقیقی به مسئله نفوذی که مقام معظم رهبری بر آن تأکید میورزند اشاره کرد و بیان داشت: در دفاع مقدس جوانان رشیدمان جشم و سر دادند تا حتی پای دشمن که گوشه ای از جسم آنهاست وارد خاک ما نشود و ما در جبهه امروز که جنگ بر سر فرهنگ هاست، باید از فرهنگمان خرج کنیم، باید زیر هجوم فرهنگ غرب چادرهایمان را محکم بچسبیم، باید قلبمان را محکم کنیم تا شبهه وارد آن نشود، باید مواظب خودمان باشیم باید در فضای مجازی با نامحرم چت نکنیم و هزارها باید دیگر که باید به آن عمل کنیم تا شرمنده خون شهدا نشویم.
پس از اتمام گفتگویم با معظمه حقیقی، دانشجویی که اتفاقا از خادمان مراسم بود را دیدم که بعد از تقریبا نیم ساعت از اتمام مراسم هنوز گریه میکرد، اول از مصاحبه ممانعت کرد ولی بعد از اینکه گفتم میخواهم راجع به مطالبات مقام معظم رهبری سوال کنم حاضر شد پاسخ بدهد.
وی با بیان احساسش به راههای مقابله با نفوذ دشمن اشاره کرد و گفت: امروز شرایط خیلی سختتر از جنگ تحمیلی است، خود من در خانوادهای زندگی میکنم که هیچ تعهداتی در آن رعایت نمیشود، در این خانواده چادر گرفتن خیلی برایم سخت است، خیلی جاها نمیتوانم بروم، متأسفانه جامعه امروز طوری شده که روشن فکری در آن یعنی آزادی جسمی، به نوعی ارزان فروشی به معنای آزادی و آزادی به معنای روشن فکری است که قطعا این وضعیت یک جنگ تمام عیار به شمار میرود.
این دانشجو که دانشجوی ترم سوم رشته اتاق عمل بود، اضافه کرد: یک سال و نیم است دانشجوی این جا هستم اما فقط چند ماهیست که با شهدا مأنوس شدم قبل از آن هم با آنان غریبه بودم هم بنا بر اعتقادات خانوادگی اصلا به شهدا اعتقادی نداشتم ولی الان هفت ماه است که محجبه شده ام و این را از برکت این دو شهید میدانم.
وی تأکید کرد: من الان عقیده دارم اگر نماز نخوانم و روزه نگیرم حق الله است؛ اما اگر حجاب نگیرم حق الناس به گردنم است، رعایت این حق الناس خیلی از گرههای زندگیام را باز کرد و قطعا این هم از برکت همین شهداست.
این دانشجو با اشاره به مراسم گفت: این مراسم خیلی خوب بود دقیقا همانجایی ک مداح گفت ما خستهایم به این پی بردم که واقعا چقدر خسته ام و هیچ چیزی حالم را خوب نمیکند؛ اما واقعا امشب خیلی حال خوشی به من دست داد و این آرامش گمشدهای بود که امشب از مراسم شهدا دستگیرم شد.