دشوار است ببوسی تمام خاطراتت و بسپاری اش به تیر و ترکش تا تکان نخورد آب در دل مردم شام؛ تا غبار غم به گوشه چشم اهل حرم ننشیند. اما من سربند یا زینب را به پیشانی فرمانده دلاورم سعید بستم تا همه دنیا بداند اگر پاسداران خمینی، عزمِ جهاد کنند و دست به سلاح غیرت ببرند، تار و پود تکفیری های شوم را خاکستر می کنند.
به گزارش کناره، سارا سادات رباط جزی همسر شهید مدافع حرم سعید سامانلو و فرزند شهید دفاع مقدس سیدمحمد رباط جزی در سالگرد شهادت شهدای حصر نبل و الزهرا دلنوشته ای در وصف همه خانواده شهدای مدافع حرم این عملیات نوشته و در اختیار سایت ما قرار داده است.
بسمه تعالی
به نام خداوند زیبای صبر و استواری. خالق مهربانی که هنرت برای دیدن او به قدر دریچه ای است که سهم چشم های دلت باشد. و چه سخت است اگر خدای عزیز، بنده ای را به بوته آزمونی بزرگ بکشد؛ آن وقت است که باید لذت ببری از رنج های فراوان و گل از گلت بشکفد در اوج پاییز!
سعید عزیزم یکسال از ندیدنت گذشت، انگار همین دیروز بود؛ مثل همیشه می آمدی با صدها سبد عاطفه و مهربانی. بچه ها تکیه می کردند به شانه های ستبرت و هرچه شیرینی دنیا بود به کامشان می ریختی.
یادش بخیر وقتی علی از سر و کولت بالا می رفت پدرانه ترین لبخندها را از شاخسار محبت بابا می چید و درس ها می آموخت برای تمام فراز و نشیب های زندگی.
محمدحسین تازه دو سال داشت و چقدر ذوق می کرد وقتی معصومانه ترین نگاه های خود را هدیه می کرد به صورت ماه پدر.
حالا یک سال گذشت با همه محنت ها و رنج ها. علی دارد سعی می کند جای خالی تو را پر کند. پسر دو ساله ات حالا بزرگتر شده.
ولی هنوز خیلی فاصله دارد باور کند هر تمثالی، خودِ بابا نیست و نباید سراسیمه به سمتش بشتابد.
ولی چه کنم؟ او هنوز چشم به در، منتظر است روزی دوباره برگردی.
حصر نبل و الزهرا را پیروزمندانه شکستید تا کودکان مظلوم سرزمین زینب کبری(س) آرام بگیرند، ولی می دانستید بی قراری طفل های خودتان، سهم سنگین مادرانشان است تا صبورانه چشم های خیس و بهانه های هر شبشان را تماشا کنند.
فاطمه، محمدمصباح و طهورا دارند هرشب می شنوند رشادت بابایشان، شهید عربی را از مادر؛ مادر خوب می داند که گدازه های آتشفشان دل بچه هایش، خواهد سوزاند تاروپود دژخیمانی که نگذاشتند بازگردد علی اکبر را که دوباره در آغوش بگیرد نازدانه هایش را.
مریم سادات و ملیکا سادات، مشق می کنند هر روز حماسه استواری دختران حسین را و می روند هر هفته بر تربت شهید روشنایی؛ و چه فخر می کند شهید به دخترکان آسمانی خود که عهد بسته اند قهرمان قصه ایثار پدر باشند.
هانیه و فاطمه خیره مانده اند هنوز در قاب عکس بابا و دستان کوچک خود را محکم فشرده اند به چادر مادر و خوب می فهمند رمز و راز اعجاز این قاب نور و طهارت چادر مادر را. اینان امتداد عفاف فاطمه اند که می درخشند از آینه هنرمندی شهید هاشمی.
محمدحسین قول داده خود سنگ صبور مادر باشد وقتی هر پنجشنبه زمزمه هایی می کند آرام برای عبدالصالح قهرمانش که سنگ مزارش حرف های زیادی دارد برای گفتن.
شهید سراجی وقتی می رفت معامله کرده بود با مقتدر قهاری که مونس مناجات های شبانه اش بود و یقین داشت امیرعلی و امیر محمد، سندِ سربلندی پدر خواهند بود در کنار شجاعت مادر صبورشان و اگر امیر سپاه حق دوباره لب بگشاید، به اشاره ای بصیرت و شهامتشان را از شرق تا غرب به رخ عالم می کشند.
درسی که یادگارهای شهید قلی زاده، فاطمه و حسین هم بارها آموخته اند و به امانت گرفته اند از پدر غیور روحانی خویش. درسی که در این یک سال خوب لمس کرده اند که چقدر گرانبهاست و برای ابلاغ پیام شهادت شهداء کاملا آماده اند.
یادم نمی رود دخترکی نورس بودم و بابای شهیدم سید محمد رباط جزی هرگاه از جبهه برمی گشت می گفت: دخترم دعا کن پدرت نزد سالار شهیدان برود؛ و حالا که 24 سال از پرپر شدن قامت بابا می گذرد خوب می دانم که او می خواست حتی دخترش هم فردای قیامت پیش دختران حسین حرفی برای گفتن داشته باشد، وقتی مقابل جده اش زهرای اطهر از دلتنگی بابا می گویند.
از کودکی آموختم که این زیبایی حماسه زینب است که جای جای دلت را تیغ بکِشند اما باز مهربان بنشینی و خار از پای طفل هایی بکشی که بی قرار بازگشت پدر نشسته اند! چگونه می شود این قصه دردناک را از روزنه ای دید که فقط زیبایی باشد و عشق! این هنر مکتب عقیله بنی هاشم است.
وقتی دختر باشی و بابای مهربان هر روز قربان سرت برود، و سالها از نیامدنش بی تاب شوی چطور می توانی کاری کنی که حتی مادر گریه های غریبانه هر شب دخترکش را نشنود.
آسان نیست ولی من غریب نیستم با این حکایت تلخ. سخت است آرزو کنی خواب امشبت قدری طولانی تر شود تا بتوانی اندکی بیشتر روی زانوی پدر بنشینی. هر وقت می شنید مادرم صدای هق هق دلتنگی من را خوب می فهمید دوباره بهانه بابا گرفته دل بی قرارم و قصه ای می گفت تا نمیرد امید به روزی که بیاید پدرم با قامتی استوار و چشم هایی روشن و آغوشی باز. مادرم خوب آموخته بود ستبری اراده را از ام وهب تا دست دخترش نیز نلرزد وقتی می خواهد از زیر قرآن رد کند سعیدش را. و حالا اگرچه سفر بی بازگشت او با پرستوهای مدافع حرم بی بی زینب(س)، دوچندان کرد رنج فراق را، اما هرگز نخواهم گذاشت به غم بنشیند محراب نگاه مقتدایم، و هر روز به شوق دلیری فرزندان عزیزم، شانه می کنم گیسوانشان را تا چنان برومند برآیند که بشکنند شاخ هر ستمگری که بخواهد نگاه چپ کند به حریم ولایت و آستان اهل بیت پیغمبر(ص).
یادگاران شهدای هشت سال دفاع مقدس، آشنایند با حکایت آنچه در این مدت گذشت بر فرزندان و خانواده های شهدای مدافع حرم. وقتی شهید پر می کشد تا اوج و تو می مانی و یک پلاک و سربند و کودکانی منتظر، تازه کارت می شود کارستان! تا بیخ دندان و مغز استخوان باید رنج بکشی از عشق راهیان نور، اما آه نکشی.
باید تکه های تن و پاره های جانت را به تاراج نیزه ها کنند در کربلای حسین ولی نتوانند لبخند را از لبانت بخشکانند. باید سرب داغ و داغ تیر سه شعبه را فرو کنند در چشم و گلویت، و سینه ات را بشکافند و به دندان بگیرند جگرت را، اما نتوانند عیشت را در بلندای تل زینبیه به عزا تبدیل کنند! باید بتوانی حتی با آه سرد گلوی خونین شش ماهه حسین، پاره پاره کنی پیکره حرمله های عالم را. آری سخت است. خیلی سخت.
دشوار است ببوسی تمام خاطراتت و بسپاری اش به تیر و ترکش تا تکان نخورد آب در دل مردم شام؛ تا غبار غم به گوشه چشم اهل حرم ننشیند. اما من سربند یا زینب را به پیشانی فرمانده دلاورم سعید بستم تا همه دنیا بداند اگر پاسداران خمینی، عزمِ جهاد کنند و دست به سلاح غیرت ببرند، تار و پود تکفیری های شوم را خاکستر می کنند. سعید من همانجا ماند حتی به قیمت بی قراری چشم های منتظر علی و محمدحسین، تا همه عالم بداند این جان برکفان سید علی هستند که اگر برسند به حوالی حرم زینب، یکسره دمار از روزگار اجنبی های پست در خواهند آورد. و چه زیبا طلوع آزادی برآمد از مشرقِ شهرک های نبل و الزهرا با درخشیدن پاسداران حرم عمه سادات که شجاعانه رفتند برای پرکشیدن.
مردم این مرز و بوم عشق را از سرچشمه ناب چشیده اند و آماده اند فدائیان صف اول باشند، حتی اگر اهریمنِ آنها، زبانه های آتش یک ساختمان باشد باز هم چشم برهم زدنی تمام خاطراتشان را می گذارند و قهرمانانه به آغوش می کشند جام شهادت را تا خود خاطره باشند برای سرافرازی و عزت ایرانِ سربلند؛ چه رسد به آنکه دست های ناپاک خصمِ تکفیری بخواهد به دامان آسمانی این خاک عزیز برسد؛ که اگر چنین شود نقطه نقطه دنیا را حماسه عاشورا می کنند تا نفس ها بخشکد در گلوی دشمنان خاندان پیامبر(ص). فرزندان شهدا استوره های فردای این آب و خاکند. استوره هایی که هر یک در دامان مادرانی برومند خواهند شد که درس ایستادگی و پایداری را از اقتدار زینب کبری آموخته اند و بار سنگین ابلاغ پیام سرخ شهیدان را عزتمندانه به دوش خواهند کشید ان شاءالله.
دیدگاهها
خوراکخوان (آراساس) دیدگاههای این محتوا